چه کجا را میخواهی بهتر از آغوش یار...
یکم اسفندمون به طرز قابل توجهی بهم ریخت و هیچی رو برنامه ریزی پیش نرفت ...
دم اومدن امیر ماشینمون خراب شد و مجبور شد دو ساعت استراحتشو تو تعمیرگاه سر کنه و از همه بدتر نهار نخوره و بعده تعمیرگاه دوباره تا ساعت 10 شب سرکار باشه و فرصت سر خاروندن نداشته باشه و این شده که از همون صحبونه چایی بیسکوئیت سر صبح تا ده و نیم شب چیزی نخورده باشه .
ساعت یازده خسته و کوفته و رنگ پریده رسید خونه اما دیگه حتی نای غذا خوردن نداشت و این شدکه حالش بد شد و کارمون به اورژانس کشید .
از اونجایی که یه خورده مشکل معده هم داره اوضاع براش بدتر شده بود ،منم صبح رفتم و هم برای خودم و هم امیر مرخصی گرفتم ...آوردمش خونه و براش غذا درست کردم و خورد ...
غروب که سرحالتر شده بود گفتم میخواستم سورپرایزت کنم واسه سالگرد آشنایی مون که نشد و گفت حالا برو کیکو بیار که حداقل یه عکس ازش بگیریم
سر خوش رفتم تا کیکو ببرم تو پذیرایی که پام گیر کرد به لبه گلیم و با مخ رفتم پایین ...
و خلاصه اش شد پای چپی که پیچ خورده و فرش تقریبا سفیدی که همش قرمز شده و این دو روز به جای اینکه من از امیر مراقبت کنم اون از من مراقبت کرد
اما بقول خواهر که میگه زن اگه دست و پاچلفتی نباشه که جذاب نیست من همین روندو با افتخار ادامه میدم 😂